لحظه های سوخته...


اوای عشق

اوای عشق

.سخته گذشته...تو نمی دونی چطور گدشت که بتونی سختی هاش رو درک کنی...

نمی دونی...نمی دونی...که چه سخته نا خواسته آرزوی محالت رو بت کسی تقسیم کنی،و مشکل تر از همه اینکه...ببینی و بشکنی و مجبور باشی در سکوت،سالها با این درد زنگی کنی...

نمی دونی حلقه زدن دستای ناپاکی دور گردن عشقه پاکت چقدر ویران کنندست...

نه نمی دونی... چه دردیه شکستن...ویران شدن...و هر لحظه سوختن...اما جرات فریاد زدن نداشتن...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,ساعت23:2توسط سما | |